شب عملیات با سید محلمون داشتم حرف می زدم یهو رفت اون کنار رو به صحرا پلاک شو در آورد انداخت تو صحرا.

داد زدم سید چیکار می کنی.الان شهید می شی بعد جنازت بر نمی گرده.

گفت: دارم شهوت شهادت تو خودم می خشکونم.من که تعجب کردم گفتم:شهوت شهادت دیگه چه صیغه ای؟

گفت:الا داشتم فکر می کردم میرم شهید می شم بعد برام یه مجلس خوب می گیرن خوشحال شدم.ولی من دارمواسه خدا میرم میدون اینا که به خاطر خدا نیست برای همین دارم شهوت شهادت می کشم.

هنوز هم جنازه سید بر نگشته


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 18 دی 1394برچسب:, | 20:9 | نویسنده : Alireza |

بسم رب الشهدا

مدتی است که دیگر قلمم را به کار نگرفته ام.

مدتی است که دیگر قلمم مرا یاری نمی کند.

مدتی است که دیگر من قلمم را یاری نمی کنم.

زمانی طولانیست که قصد دارم از شهدا بنویسم ولی نشد. نه اینکه نخواهم، بلکه نشد.

فکر سیاه، دل سیاه، دست سیاه و قلم سیاه ...

این ها چیزی بودند که مانع من بودند.

پیش خود گفتم تا دلم را روشن نکردم ننویسم ولی فایده ای نکرد.

تصمیم گرفتم بنویسم تا دلم روشن گردد، اگر که لایق باشم.

پس بسم الله 

مینویسم تا دلم روشن بشه ! 

آی شهدا شما در قنوتهای ساده تان چه گفتید که آسمانی شدید ؟ 

آی شهدا نگذارید مسیرتون دست نامردا و نا اهلا بیفته ...


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 18 دی 1394برچسب:, | 20:8 | نویسنده : Alireza |

عراقی ها آورده بودنش جلوی دوربین برای مصاحبه.

قد و قواره اش، صورت بدون مویش، صدای بچه گانه اش، همه چیز جور بود؛

همان طور که عراقی ها می خواستند.

ازش پرسیدند: قبل از اینکه بیایی جنگ چیکار می کردی؟

گفت: درس می خوندم.

گفتند: کی تو رو به زور فرستاده جبهه؟

گفت: چی دارید میگید؟! قبول نمی کردند بیام جبهه؛ خودم به زور اومدم؛ با گریه و التماس.

گفتند: اگر صدام آزادت کنه، چیکار می کنی؟

گفت: ما رهبر داریم؛ هر چی رهبرمون بگه.

فقط همین دو تا سؤال را پرسیده بودند که یک نفر گفت:کات!

با جواب هایش نقشه ی عراقی ها را به آب داد.


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 18 دی 1394برچسب:, | 20:7 | نویسنده : Alireza |

درسنگرهای به جا مانده از بعثی ها مستقر شدیم، فرصت را غنیمت شمرده و از یکی از برادران، قرآنی را گرفتم و به آن تفأل زدم.

 

سوره ی مبارکه ی فرقان آمد، آیه ی راجع به مرگ زندگی بود و از اینکه مردن و حیات به دست خداوند است.

 

در این موقع موشک یکی از هلی کوپترهای دشمن به سمت سنگر ما شلیک و منفجر شد. تمام گونی های پر از خاک سنگر به سر و روی ما ریخته شد. با اینکه موشک زیر سنگر ما عمل کرده بود، اما به هیچ یک از از ما آسیبی نرسید.

 

_یکی از مشکلات عملیات در هور این بود که دشمن با کمین هایی که در هور ایجاد کرده بود، با کوچک ترین حرکتی که از طرف بچه ها صورت می گرفت، مانند اثر رفت و آمد قایق ها و یا حرکت غواص ها که نی ها را به صدا در می آورد، دشمن پی به حرکت ما می برد. این مشکل در شب های عملیات صد برابر می شد، چون حرکت و رفت و آمد آن همه غواص و قایق قطعاً در هور برای دشمن ایجاد حساسیت می کرد. اما در شب عملیات «عاشورای 4» امداد الهی عجیبی اتفاق افتاد. و آن این بود که همزمان با حرکت غواصان و موج اول (اولین گروه عمل کننده) ناگهان تمامی قورباغه ها و موجودات هور با همدیگر شروع به سر و صدا کرده و حساسیت ها را خنثی کردند!

این امداد عجیب طوری بچه ها را دلگرم کرد که غواص ها – که در مواقع عادی آرام فین می زدند تا در جریان آب تغییر ایجاد نشود – در آب شیرجه می رفتند!


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 18 دی 1394برچسب:, | 20:4 | نویسنده : Alireza |

هر روز با هم دعوا داشتند ولی زورش به او نمی رسید.
 نمی دانست چه کند، با خودش گفت می روم شکایت می کنم... 
کتاب مفاتیح را برداشت و آن را باز کرد:
«الهی الیک اشکو نفساْ بالسوء اماره...»
 خدایا به تو شکایت می کنم از نفسم


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 10 خرداد 1394برچسب:, | 13:44 | نویسنده : Alireza |

گفتم: خواهرم حجابت؟؟
چیزی نگفت .
.
.
دوباره گفتم: خواهرم حجابت؟
گفت: چی ؟
.
.
دقت که کردم دیدم پسر است !


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 10 خرداد 1394برچسب:, | 13:40 | نویسنده : Alireza |

عصر روز آخر ماه شعبان بود. دستبند به دستش زده بودند و می خواستند او را ببرند. مرد به او گفت: خوشحالم که دستگیرت کردند. در مدتی که نیستی، نفس راحتی خواهم کشید. پوزخندی زد و جواب داد: تو آنقدر بیچاره ای که اگر من هم نباشم، باز گناه خواهی کرد .


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 10 خرداد 1394برچسب:, | 13:38 | نویسنده : Alireza |
صفحه قبل 1 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.